Friday, July 14, 2006


مصاحبه با دنیل رادکلیف روپرت گرینت و اِما واتسون
(Daniel Radcliffe )DR: سلام.
Media:تبریک میگم.این یکی از بهترین فیلمهای مجموعه ی هری پاتر بود.
DR: ممنون.واقعا ممنون.
Media:بهمون بگین نظرتون درباره ی اینکه شخصیتهاتون [ توی این فیلم ] دارن کم کم بزرگ میشن چیه. با توجه به اینکه توی زندگی واقعی تون هم با یه همچین مسئله ای روبرو هستین.چه نظری در مورد بزرگ شدن شخصیتها دارین؟
DR: خوب من فکر میکنم...ببینم شما که ناراحت نمیشین من شروع کنم ٬ نه؟ خوب٬ پس شروع میکنم.من که واقعا خوشم اومده.چون الان یه فشار زیادی روی فیلمها هست که مرتب باید بهتر و بهتر و بهترو بهتر بشن.بخصوص بعد از فیلم سه که ... راستش میدونین٬ من خیلی دوستش دارم.همه مون میدونستیم که باید هر کاری از دستمون بر میاد انجام بدیم تا فیلم بهتر از کار در بیاد.چون در غیر اینصورت طرفدارها خیلی ناراحت میشدن.واسه ی همینم...واسه من که تجربه ی خیلی خوبی بود.آخ!ببخشین!میدونین ٬واسه من خیلی جالب بود که نقش هری در حال بزرگ شدنو بازی کنم.چون...خوب...وقتی این مجموعه شروع شد هری ده سالش بود و تولد ده سالگیش بود.و الان داره یه روندی رو طی میکنه که توی زندگی واقعی ما هم اتفاق می افته.یعنی بزرگ شدن .و میدونین٬ تو یه همچین دوره ایه که معمولا آدم یه کم احساساتی میشه.خوب بخاطر مسایل مربوط به بلوغ و از این حرفهاست. و این تغییرات گاهی خیلی باعث دردسرن.ولی به هر حال یه جزیی از بزرگ شدنن.آدم تو این دوره تجربه های باارزشی کسب میکنه.بخاطر همین هم بازی کردن تمام این مسایل در نقش هری خیلی جالب بود.
(Emma Watson )EW: فعلااین بحث که ساخت فیلمها ممکنه بیشتر از حد ممکن طول بکشه وما کم کم واسه نقشهامون خیلی بزر گ بشیم خیلی داغه.ولی تا این جای کار که هیچ مشکلی پیش نیومده و همه چیز رو براهه.چون ساخت هر فیلم تقریبا یک سال طول میکشه و بخاطر همین برای ما مشکلی پیش نیومده.همین طور که شخصیتهای ما دارن تو مدرسه تحصیل میکنن ، ما هم با اونها بزرگ میشیم و گاهی وقتها عین تجربیاتی که ما توی زندگی واقعی داشتیم ، برای اونها تکرار میشه.
DR: آره.اتفاقا این خیلی چیز خوبیه.خیلی وقتها این فکر سراغ آدم میاد که داره واسه نقشش یه کمی بزرگ میشه.ولی، خوب، خیلی از هنرپیشه ها هستن که نقش آدمهای کوچیکتر از خودشونو بازی میکنن و من فکر نمیکنم این مسئله اونقدر ها که بزرگش میکنن مهم باشه.
Media:[نامفهوم]
DR: میدونین٬ خیلی وحشتناک بود! نه ٬ حقیقتش خوب بود.خیلی خوب بود.فکر میکنم اگه Katie اونجا بود٬ میگفت:"وای خدا جون!از اینکه Dan رو تو یه صحنه بغل کنم چندشم میشه!" یا یه همچین چیزی. اما واسه من خوب بود.
Media:نظر تو چیه Rupert؟
(Rupert Grint )RG: اصلا سوال چی بود؟
[خنده ی دسته جمعی]
Media:آره فکر کنم خیلی از موضوع اصلی دور شدیم.
RG: راستش من هم فکر میکنم خیلی جالبه که شخصیتهامون دارن بزرگ میشن.خیلی "نوجوونتر" شدن.اما رون تو این یکی فیلم یه کمی بداخلاق شده.چند بار هم با بقیه بچه ها دعواش میشه.ولی بازی کردنش واقعا چسبید.آره.خیلی خوب بود.
Media:حالا که تو چند تا فیلم معروف بازی کردین٬چجوری ولخرجی و بریز و بپاش میکنین؟ چه وسایل کوچولو موچولویی رو دور خودتون جمع کردین؟
DR: Rupert فکر کنم نوبت تواه.
RG: آره.راستش من خیلی خرت و پرت دور خودم جمع کردنو دوست دارم.پارسال تو ژاپن یه جای خیلی خوبی واسه خرید این جور چیزها پیدا کردم.البته میدونین٬ نمیدونم دقیقا منظورتون از وسایل ریزه میزه...
DR: راجع به اون دوربینه بگو.
RG: وای ٬ آره! تو ژاپن یه دوربین مخفی پیدا کردم که شکل پاکت سیگار درستش کرده بودن.میدونین٬ خیلی باحال بود.
DR: آره. اداره ی NDAB هم کمک کرد!
[خنده ی دسته جمعی]
EW: من عاشق آی پود هام.طرفهای خونه ما پره از این چیزها.
DR: ِاممممم...٬ میدونین...راستش من یه کمی با آی پود ها مشکل دارم. سی دی دارم.دلم میخواد خود سی دی .رو داشته باشم با بسته بندی کامل و عکس پشت جلد و از این جور چیزها .اصلاچون یه جورایی عقده ی فکر میکنم وسایل مورد علاقه ی من همین سی دی ها و کتاب ها و دی وی دی ها باشن.میدونین٬ از پنج سال پیش تا حالا تغییر زیادی نکردم که شاید چندان جالب به نظر نیاد. با اینحال باید صادق بود.
Media:من استیون شید هستم از بستون هورالد. شما سه تا تا الان دیگه یه پای ثابت این امپراطوری هری پاتر رو تشکیل میدین.نه تنها کتاب ها بلکه فیلمها هم مد نظرم هستن.با اینحال زیاد اهل سر و صدا و این چیزها نیستین.میدونین٬شهرتتون اونقدرها فراگیر نیست. اما حالا که نوجوون شدین و به هر حال٬ طبعتون تغییر کرده٬ دلتون میخواد تغییری تو این وضعیت بوجود بیارین؟یعنی ممکنه یه روزی بشین لیندسی لوهاند شماره دو وهمه ی طرفدارهاتون رو شوکه کنین؟ ممکنه آدمهای اهل مهمونی های آنچنانی و از این حرفها بشین؟
[خنده ی دسته جمعی]
EW: امیدوارم اینجوری نشه.
DR: میدونین٬ من قراره بیست تا پورشه بخرم و همه شونو بکوبم به دیوار ٬فقط بخاطر کیفش! نه.راستش گمون نمیکنم یه همچین اتفاقی بیافته.در واقع من فکر میکنم که خیلی هم خوبه که ما الان...خوب٬ میدونین٬ شخصیتهایی که ما نقششون رو بازی میکنیم انقدر معروف و شناخته شده هستن و انقدر طرفدارها باهاشون انس گرفتن که خوب٬ میدونین اگه قرار باشه ما جلوی دوربین خبرنگارها... یعنی اگه به هر مهمونی ای که روی کره زمین برگزار میشه و ما هم بهش دعوت میشیم٬ بریم ٬ اونوقت دیگه طرفدارها نمیتونن بین اون چیزی که تو فیلم میبینن و اون چیزی که خارج از فیلم میبینن تعادل برقرار کنن.
EW: آره.
DR: راستش من الان از این وضعیت متعادل راضیم.خیلی هم راضیم.اما گاهی وقتها فکر میکنم دارم طرفدارهارو فریب میدم.چون میدونین٬ یه طرف قضیه شخصیت مهمی مثل هری قرار داره و طرف دیگه من که چیز زیادی از خودم بروز نمیدم.فکر میکنم اینطوری دارم مردم رو گول میزنم.
Media: [نا مفهوم] توی مدرسه تون ٬ همه ی بچه ها میشناسنتون؟
EW: خوب راستش دو سال پیش که اومدم به یه مدرسه ی جدید٬ اوایل یه کمی نگاه های مشکوک نصیبم میشد.ولی الان دیگه همه به من عادت کردن و مثل همه ی بچه های دیگه باهام رفتار میشه.و من واقعا از این وضعیت راضیم.خیلی راحتم.
Media: من انجل هستم از انترتیمنت نیوز.
DR:فقط یه لحظه میبخشین.فکر میکنم سوال جالبی بود.یه جورایی... خوب وقتی میرین مدرسه ٬ همون طور که اما گفت٬ اوایل کار تقریبا مثل اینه که بقیه با آدمی برخورد کردن که سه تا دست داره. اما بعد یکی دو هفته ٬ میدونین٬ همه چی آروم میشه و فقط وقتی تو رو میبینن، میگن:"خوب٬ اون سه دستیه اومد."میدونین٬ منظورم اینه که مسئله ی چندان بزرگی هم نیست.شاید فقط یه بار در طول دوران مدرسه این موضوع خیلی نمود پیدا کرد.٬منظورم اینه که وقتی فیلم سه در اومد ٬ من تو مدرسه بودم و یه کمی اوضاع بهم ریخت.ولی در کل اصلا مسئله ساز نیست.[خطاب به Rupert]واسه تو هست؟
RG: راستش٬ من الان دیگه مدرسه ام تموم شده و اونقدر ها درگیر این مسایل نیستم.با اینحال حس عجیبی داره که مردم تو رو بشناسن. الان من 17 سالمه. و خیلی برام عجیبه که یه نفر تو خیابون صدا بزنه:"وای!رون!" میدونین٬ کله ام هم یه جوریه که همه جا تابلو میشم.با اینحال اصلا مسئله ی بغرنجی وجود نداره.
Media: خوب٬ من آنجلاهستم.راستش توی این فیلم یه سری مسایل بین شماها بوجود میاد که به نظر من خیلی جالب بودن.مثلا تو دنیل و تو روپرت٬ یه کمی بینتون شکراب میشه.و یه کمی هم بین اما و روپرت دلخوری پیش میاد و از این جور چیزها که دوست داشتم راجع بهش بدونم.در ضمن٬ با توجه به فاصله ای که بین هر فیلم تا فیلم بعدی می افته٬ میتونین بهم بگین وقتی برمیگردین سر فیلمبرداری چه احساسی دارین؟آیا مثل اینه که برگشته باشین مدرسه؟
EW: من واقعا از صحنه های دعوا خوشم اومد و فکر میکنم واقعا صحنه های بانمکین.میدونین٬ در واقع واقع گرایانه تر هم همین بود که بین این سه نفر یه دعوایی باشه.چون آدمها که همیشه نمیتونن با هم کنار بیان.واسه همین هم خیلی خوشم اومد.در ضمن این کتاب یه کتاب خیلی سنگین تر و ترسناکتری بود واسه همین هم فکر میکنم این صحنه ها خیلی به متعادل شدن فیلم کمک کردن.
DR: میدونین،مسئله ی بانمک در مورد دعوای هری و رون اینه که هر کسی از بیرون به این قضیه نگاه کنه، به نظرش خیلی خنده دار میاد.ولی به نظر خود هری و رون قضیه خیلی هم جدیه و خیلی هم از دست هم عصبانی هستن و هر کدومشون فکر میکنه اون یکی خیلی بد رفتار کرده.در واقع هر کدومشون فکر میکنه اون یکی بهش خیانت کرده و واسه همین هم هر دوشون همدیگه رو سرزنش میکنن.اما واسه یه شخص سوم قضیه خیلی خنده دارتر از این حرفهاست.چون مثل اغلب دعواها، این دعوا هم سر یه مسئله ی خیلی بی اهمیت شروع شده و کش پیدا کرده.اغلب اینجوریه که اول کار، آدم احساس میکنه مسئله ی خیلی مهمیه ولی دو سال بعد اصلا یادش نمیاد دعوا سر چی بوده.واسه همین هم فکر میکنم همون طور که تو هم گفتی صحنه های خیلی بانمکی باشن و به قول تو به جنبه ی طنز فیلم کمک کنن.
EW: آره.خیلی جالب بود.هر دوتاشون اینجا خیلی بی ادب شدن.
DR: آره.ببخشین، ولی من که خیلی از بازی کردن اون صحنه ها لذت بردم!
RG: آره.من فکر میکنم که این هم به همون مسئله ی بزرگ شدن شخصیتها برگرده.
EW:[نا مفهوم]
RG: آره.طبیعی تر بود.
Media: میخوام برگردم به همون حرفی که اما در مورد سنگینی و ترسناکی این فیلم گفت.درعین حال من فکر میکنم که این یکی از مفرح ترین فیلمهای هری پاتر باشه.واسه ی شما برقرار کردن تعادل بین این دو جنبه ی فیلم سخت نبود؟مثلا اینکه در آن واحد صحنه های سنگین رو کنار صحنه های شاد بازی کنین؟
DR: وقتی آدم تو جریان بازی قرار میگیره....
EW: گمون کنم یه کمی سخت بود.یه کمی سخت بود که بفهمیم دقیقا باید چیکار کنیم.میدونین، قسمت اعظم مخاطبین این فیلم ها رو بچه های کوچیکی تشکیل میدن که خیلی به این مجموعه علاقمندن.واسه ی همین هم اغلب دست اندرکاران فیلم با خودشون میگن:"خوب، بهتره فیلم خیلی ترسناک از آب در نیاد.چون اینطوری قسمت اعظم مخاطبینمون رو که خیلی هم هری پاتر رو دوست دارن و مشتاق دیدن فیلمش هستن از دست میدیم." اما در عین حال دلشون میخواد که به متن کتاب هم وفادار باشن که کتاب خیلی ترسناکتریه.من فکر میکنم دست اندرکاران فیلم خیلی خوب تونستن این تعادل رو برقرار کنن و واقعا فکر میکنم بهترین روش رو انتخاب کردن.چون از اول قرار اینطوری بود که "فقط باید به متن کتاب وفادار بمونیم و جمع کردن مخاطب ، هدف ما نیست." اما اینجا تعادل برقرار شد.
DR: تازه، اقتباس سینمایی از روی کتاب هم چندان کار ساده ای نبود.استیو کلوز کسیه که این کار رو انجام داده.یعنی کتابی به عظمت جام آتش رو تبدیل به فیلمنامه کرده و حقیقتش من اصلا دلم نمیخواست جای اون باشم. اما اون واقعا معجزه کرده. من فکر میکنم وجود این صحنه های شاد واقعا لازم باشه.منظورم اینه که اگه قرار باشه تمام فیلم، ترسناک و تیره و تار از آب در بیاد، تماشاچی ها خسته میشن و فیلم تاثیر خودشو از دست میده.کار جالبی که مایک نیول با تماشاچیش میکنه اینه که اول توی صحنه های شاد غرقش میکنه و بعد یکهو ضربه اش رو میزنه.مثلا توی شروع فیلم ما صحنه ی ترسناک اون مار وکشته شدن فرانک رو داریم و بعدش یکهو میرسیم به جام جهانی و اون همه چیزای جالب رنگ و وارنگ.همین مسئله باعث میشه که وقتی مسئله ی آتیش گرفتن و شعله ور شدن چادرها پیش میاد، آتیش گرفتن و شعله ور شدن که فرقی نمیکنن.نمیدونم چرا هر دو تاشونو گفتم!منظورم اینه که وقتی یکهو این مسئله پیش میاد خیلی شوکه کننده است و خیلی به چشم میاد.وقتی هم که یکهو داستان به قسمتهای ترسناک و تاریکش میرسه خیلی غافلگیر کننده است.پس فکر میکنم این صحنه های شاد برای فیلم لازم باشن.
EW: من فکر نمیکنم... فکر نمیکنم مایک هیچ وقت جلوی مارو گرفته باشه که... یعنی مایک همیشه سعی میکرد ما رو بیشتر و بیشتر مجبور کنه تا تمام سعی خودمون رو بکنیم و همون عکس العملی رو داشته باشیم که اگه توی واقعیت با همچین چیزایی روبرو میشدیم از خودمون بروز میدادیم.مایک واقعا حساسیت به خرج میداد.و مسئله ی دیگه در مورد اون اینه که واقعا و حقیقتا مثل آدم بزرگها با ما رفتار میکرد و هیچ خبری از آوانس و این حرفها نبود.واقعا از ما انتظار داشت که مثل حرفه ای ها عمل کنیم.چیزی که توی فیلمهای قبلی، خوب...
DR: اونموقع ها بیشتر میتونستیم از زیر کار در رویی کنیم.
EW: آره.ولی مایک هیچ بهانه ای رو قبول نمیکرد و با تمام وجود به ما فشار میاورد که خوب بازی کنیم و این واقعا عالی بود.یه چالش واقعی بود.
Media:اما ، در صحنه ی یول بال(نوعی رقص) یه نمای جادویی هست که تو از بالای پله ها پایین میایی.چند بار این صحنه رو گرفتی؟ با لباست مشکل نداشتی؟
EW: بله.یه کمی گرفتنش طول کشید.در واقع تا اون روز نمی دونستم که این همه روش واسه پایین اومدن از پله ها وجود داره! یه کمی سخت بود.واقعا مشکل بود.Mike تمام مدت داشت این چیزها رو میگفت:"سرتو بگیر بالا، کمرتو صاف کن ولی نه خیلی اغراق آمیز، آروم و نرم حرکت کن." [خنده] وقتی داشتیم این صحنه رو میگرفتیم من حسابی کفری بودم ولی امیدوارم خوب از آب در اومده باشه. بستگی داره که تا چه حد تحول هرمیون توی این صحنه مشخص باشه. در مورد لباس هم یه کمی مشکل بود.با اینحال انقدر دوستش داشتم که به هیچ وجه دلم نمیخواست عوض بشه. جینی تیمم که طراح لباس اصلی فیلم بود، واقعا جادو کرده بود و یه لباس فوق العاده زیبا درست کرد و تا زمانیکه اون صحنه گرفته شد، کارهای زیادی روی لباس انجام داد. فکر میکنم واقعا زیبا بود.
Media: [نامفهوم]
EW: نه.ناراحت کننده است.خیلی دوست داشتم نگهش دارم.ولی نه.
Media: [نامفهوم]
.DR: خوب من شنا کردم. که البته لباس درست و حسابی ای نداشت و [نا مفهوم].نه. واقعا جالب بود.در واقع کار خیلی سختی بود.شاید تنها روزهایی بود که میتونستم بگم دارم "کار" میکنم. چون من همیشه این طرز تفکر رو داشتم که "کار" نمیتونه چیز لذت بخشی باشه .واسه ی همین هم هیچ وقت اسم بازی کردن توی فیلمهای هری پاتر رو نمیداشتم "کار". اما اون روزها واقعا روزهای کار سخت بود.البته کیف هم داشت. ولی سخت هم بود. من حدود شش ماه تمام تعلیم دیدم و موقع فیلمبرداری، کارم این بود که میرفتم اون تو و خوب، میدونین، من از مخزن اکسیژن یه نفر دیگه استفاده میکردم و هر دوی ما یه رگولاتور داشتیم.بعد کارگردان میگفت "سه-دو-یک" .وقتی میگفت "سه" من باید تمام هوای داخل ریه هامو خالی میکردم. و وقتی میگفت "دو" باید تا اونجا که میتونستم، ریه هامو با هوای داخل مخزن اکسیژن پر میکردم و بعدش دیگه به این بستگی داشت که چقدر بتونم با اون مقدار هوای داخل ریه هام بازی کنم.البته قسمت سختش حبس کردن نفس نبود.سختیش اینجا بود که من اصلا اجازه نداشتم اون هوایی رو که توی ریه هام بود، بیرون بدم.چون هری تو این مرحله تبدیل به یه ماهی شده و آبشش داره.پس نباید هیچ حباب هوایی دیده بشه. واسه همین هم اگه به نظرتون اومد که من تو اون صحنه ها قیافه ام خیلی ناجوره...
EW: دیگه خودتون بفهمین چرا.
DR: البته خیلی خوش گذشت و باید بگم که گروه بدلکاری که من رو همراهی میکردن واقعا خبره بودن و شش ماه تمام به من تعلیم دادن و بعدش هم همیشه با من میومدن توی مخزن آب.واسه ی همین هم واقعا عالی بود.
Media: [نامفهوم]
Media: با توجه به اینکه تا بحال توی چهار فیلم هری پاتر بازی کردین، میتونین بگین میخواین هنرپیشگی رو برای مدت طولانی ادامه بدین یا نه؟یا اینکه هنوز تصمیمتون رو نگرفتین؟
DR: Rupert...
RG: من الان واقعا از بازی توی فیلمهای هری پاتر لذت میبرم و فکر میکنم تجربه ی واقعا خوبیه که ادامه دادنش در آینده بدک نیست.واسه همین حتما ادامه میدم.
EW: اصلا دلم نمیخواد هری پاتر آخرین کاری باشه که انجام میدم.کارم رو توی این زمینه ادامه میدم.حالا شاید حتما هم فیلم نباشه.چون واقعا دلم میخواد روی صحنه و جلوی تماشاچی ها بصورت زنده اجرا کنم.واسه ی همین هم شاید رفتم طرف تئاتر.ولی فعلا نمی دونم. خیلی کارها هست که توی این زمینه میشه انجام داد. ولی به هر حال مطمئنم که توی همین زمینه ادامه میدم.
DR: راستش من دیوونه ی این کارم. پریروز داشتم با خودم فکر میکردم که چرا اینقدر به این کار علاقه دارم و هیچ جوابی واسش پیدا نکردم.تنها نتیجه ای که گرفتم این بود که باید یه ربطی به قدرتی داشته باشه که به آدم میده. چون توی فیلم، یه شخصیت توی دستته و برداشت مردم از این شخصیت به تو بستگی داره.البته مطمئنا فقط به تو بستگی نداره.فیلمنامه و کارگردانی هم هست.اما این همون کاریه که من دوست دارم انجام بدم.واقعا دیوونه ی بازی کردنم. در ضمن خیلی هم به ... البته منظورم این نیست که زودتر از بیست یا سی سال دیگه براش آماده میشم، ولی کارگردانی رو هم خیلی دوست دارم.بخاطر اینکه خیلی تحت تاثیر کلمبوس و آلفونسو و مایک بودم و یه بار هم با دیوید یتس که فیلم پنج رو کارگردانی میکنه صحبت کردم.در ضمن با جری اولدمن هم صحبت کردم.اون یه فیلم رو کارگردانی کرد که خیلی دلخراش ولی محشر بود. وقتی داشتم باهاش صحبت میکردم، گفت:"موقع کارگردانی ، همیشه مشغول خلق کردنی." که واقعا یه دلم نشست. اون دور دورها شاید بهش برسم.
Media: صحبت میکنه. چه صحنه هایی از فیلم بود که توی تدوین نهایی حذف شدن و شما واقعا دوست داشتین که توی فیلم باشن؟
EW: سوال خوبیه. ولی جواب دادن بهش سخته. قضیه اینه که باید اول یه کمی فکر کنم تا یادم بیاد چه صحنه هایی حذف شدن.[توی تدوین نهایی] صحنه ها رو یه جوری کنار هم قرار میدن که...میدونین، خیلی یکدست و یکپارچه به نظر میرسه.طوریکه واقعا فراموش میکنی چه چیزهایی حذف شده.باید یه کمی فکر کنم...
DR: من که واقعا از تدوین فیلم راضیم. چون صحنه هایی که واقعا افتضاح بازی کردم ، حذف شدن. خیلی خوب شد.اما اینکه چه صحنه هایی بودن...خوب یه صحنه های خیلی کوچیکی که...یعنی یکی بود که توش ما باید...میدونین، یه صحنه ی دیگه ای بود که فکر کنم خیلی بهتر از این میبایست بازی میکردم و این جور صحنه ها همه حذف شدن که واقعا کار محشری بود. کاری که به من ثابت کرد که حدسم [ در مورد طرز بازیم] کاملا درست بوده. اونطور که باید و شاید بازی نکرده بودم.اما واقعا حضور ذهن ندارم که یه صحنه ای رو به یاد بیارم که کاملا حذف شده باشه.فکر میکنم با توجه به اون مدت زمانی که فیلمبرداری طول کشید...
EW: مقدار خیلی زیادی حذف شد.
DR: اما وقتی فیلم رو نگاه میکنی انقدر کامل به نظر میرسه که...
EW: که اصلا دلت واسه صحنه های حذف شده تنگ نمیشه.خیلی خوبه .من الان واقعا نمیتونم هیچ صحنه ی حذف شده ای رو به یاد بیارم. خیلی عالیه.
Media: شما گفتین توی زندگی واقعی تون با مسایلی مشابه مسایل شخصیتهای فیلم روبرو میشین.دوست دارم راجع به این مورد بیشتر بدونم. مثلا از طرف جنس مخالف چطوری باهاتون رفتار میشه؟ پسرهای مدرسه دنبالتون نمی افتن؟
DR: دارین از من سوال میکنین؟[خنده]
EW: حقیقتش اصلا نمیدونم به اینجور سوالها چه جوابی باید بدم.دنیل ، تو همیشه یه جوابی داری.تو جواب بده.
DR: بذارین ببینم، پسرها تو مدرسه دنبالم می افتن؟[خنده] اما شما راجع به تشابهات بین ما و شخصیتهامون سوال کردین.خوب بله، یه تشابهاتی بین من وهری از این لحاظ وجود داره. و اونم اینه که هردوی ما تو رفتار کردن با جنس مخالف مشکل داریم. [خنده] حقیقتش من فکر میکنم هر مردی که میگه تا حالا هیچ وقت جلوی خانم ها خیط نکاشته یا داره دروغ میگه یا دچار توهم شده. چون خیلی از مواقع پیش میاد که طرف، نشسته و داره عرض اندام میکنه و خیال میکنه داره خیلی عالی عمل میکنه، در حالیکه دختره داره با خودش فکر میکنه:" این مرده دیگه کیه؟ اصلا چرا داره با من حرف میزنه؟" واسه همین هم فکر میکنم قویترین وجه تشابه من با هری توی این فیلم، همین باشه. البته باید بگم اغلب مردم دارن روی این زمینه ی فیلم تاکید میکنن. ولی فکر میکنم وقتی فیلم رو ببینن میفهمن که خیلی با انتظاراتشون تفاوت داره. نظر من اینه. در کمال بدجنسی!
[خنده]
Media:[ نامفهوم]
DR: اوه، هیچی، ولی... خنده
Media: تو چی روپرت ؟ چقدر درگیر این مسایلی؟
[خنده]
RG: من هم خیلی شبیه دنیل ام. آره. فکر میکنم از این لحاظ خیلی شبیه خود رون باشم. اون هم چندان در این زمینه ها موفق نیست. چند تا تجربه ی ناموفق و بد هم داره.خنده]
DR: اون بدترین جفت رقص توی دنیاست.
RG: اوه، آره!
Media: [نامفهوم]
DR: بر اساس تجربه. از این خصلت هری و رون خوشم میاد. اونا بدترین جفتهای رقص توی دنیان. بیچاره دو تا دختری که باهاشون میان به مجلس رقص... افشان نقش پادما رو بازی میکنه. همون دختری که از شانس گندش با رون همراه میشه. اون یکی از بهترین دوستهای منه، میدونین ، (راستی، این دکمه مال میکروفونه؟) میدونین، خیلی خنده داره.چون آدم واقعا براش تاسف میخوره. این شب میتونست یکی از بهترین شبهای زندگیش باشه ولی واقعا افتضاح از کار در میاد. و اون صحنه ی بیرون سالن رقص که واقعا [نامفهوم]. و تمام قربانیهای شب Yule Ball اون بیرون از شدت ناراحتی گریه شون گرفته چون واقعا بهشون بد گذشته.
EW: از جمله هرمیون.
DR: آره. از جمله اون.
EW: من واقعا از بازی کردن این صحنه ها لذت بردم چون خیلی خوب میتونستم احساس هرمیون رو در اون لحظات درک کنم. اینکه گاهی اوقات پسرها چقدر به طرز ناراحت کننده ای بی احساس میشن. آره، خوب میتونم درک کنم این تجربیات و این برخوردها چه اثری روی اون داشته و این مسئله که همیشه یه کمی خودشو... میدونین،یه مسئله ی دلنشینی در مورد رابطه ی هرمیون و Viktor وجود داره که Mike هم خیلی روش تاکید میکرد. و اون هم اینه که هرمیون اصلا اعتماد به نفس نداره و تابحال هم از طرف هیچ پسری مورد توجه قرار نگرفته. واسه ی همین هم وقتی میبینه که Viktor داره بهش نگاه میکنه، مرتب از خودش میپرسه: " آیا اون داره واقعا به من نگاه میکنه؟" و وقتی Viktor یکراست بطرف هرمیون میاد، اون خیلی دست و پاشو گم میکنه و اصلا نمیدونه چه اتفاقی داره میافته و یه جورایی وسط یه گردباد احساسات، با این قهرمان کوییدیچ روبرو میشه.و تمام مدت باورش نمیشه که همچین چیزی حقیقت داشته باشه. یعنی... توی یه چرخ و فلک احساسات قرار میگیره.
Media: اگه یه کمی مسن تر بودین، دوست داشتین نقش کدومیکی از شخصیتهای بالغ فیلم رو داشته باشین؟
DR: سیریوس. آره احتمالا دوست داشتم نقش اون رو بازی کنم.دلیل اصلیش اینه که اولدمن نقش اون رو بازی کرد و من فکر میکنم اون هنرپیشه ی بی نظیریه.در ضمن سیریوس و هری از بعضی لحاظ خیلی شبیه همن. که این خیلی قشنگه. واسه همین هم دوست داشتم نقش اون رو بازی کنم. رابطه ی این دو نفر توی فیلم پنج که من نقش هری رو بازی میکنم، بیشتر نمود پیدا میکنه.چون رابطه ایه که براساس یه نیاز مشترک بوجود اومده.نیاز به کسی که الان دیگه کنارشون نیست. هر دوی اونها دلشون برای جیمز تنگ شده. سیریوس ، جیمز رو توی وجود من جستجو میکنه و من سعی میکنم از طریق اون، پدرم رو بشناسم. مشابه این اتفاق برای من و چو در فیلم چهار میافته. اونجا که فقط من باقی میمونم و دوست پسر اون میمیره. و به همین علت هم ما به هم نزدیک میشیم. به نظرم خیلی خوبه وقتی آدم شخصیت هری رو از این زاویه ی متفاوت بررسی میکنه. و گاهی فکر میکنم اگه پنجاه سال دیگه خواستن یه بار دیگه این مجموعه رو به فیلم برگردونن، من تو صف داوطلبها وای می ایستم.[خنده]
EW: ریتا اسکیتر. اون به طرز خیلی شیرینی بدجنسه.اون... اون یه شخصیتی داره که بازی کردنش واقعا لذت بخشه. ولی یه شخصیتیه که... شخصیتش خیلی واقعیه.طرز لباس پوشیدنش هم خیلی جالبه.
Media:[ نامفهوم]
EW: بله؟
Media: گفتی شخصیتش خیلی واقعیه؟
RG: وای، اینجا پر روزنامه نگاره!
EW: شاید نباید این حرف رو میزدم. [خنده] خوب، حرفمو پس میگیرم. امممممم.....راستش...
DR: منظور Emma این بود که [خنده] بعضی آدمها [خنده] یه خباثتی تو وجودشون هست.
EW: دقیقا. [خنده]
DR: اما منظورش شما نبودین! [خنده]
EW: نه، شما نه، هیچ کدومتون این شکلی نیستین. [خنده]
Media: نظر تو چیه راپرت ؟
RG: خوب، من دوست داشتم نقش هاگرید رو بازی کنم. اون خیلی ماهه، آره.دوست داشتم نقش اونو بازی کنم. نمیدونم چرا.شاید بخاطر اینکه خیلی گنده است. آره، یه دلیلش اینه.
Operator: فقط واسه ی دو تا سوال دیگه وقت داریم و بعدش میریم سراغ تلفن.
Media: میتونین بگین چه هنرپیشه های محبوبی خارج از هنرپیشه های فیلمهای هری پاتر دارین. و گروه های موسیقی و خواننده های محبوبتون کیا هستن؟
DR: راپرت تو شروع کنی بهتره.
RG: آره.باشه. من خیلی فیلمهای کمدی دوست دارم. وقتی بچه تر بودم عاشق جیم کری بودم.
DR: موسیقی یادت رفت .
RG: اوه، آره. موسیقی راک خیلی دوست دارم.فکر می کنم خیلی خوبه.آره.
EW: وای واقعا سوال وحشتناکیه. از جواب دادن بهش متنفرم...
DR: ببین چیکار کردی!
EW: خیلی هنرپیشه های زیادی هستن که... یعنی هیچوقت یه نفر نبوده که بت من باشه و همیشه پیش خودم فکر کنم "خداجون، میخوام عین عین اون باشم." البته وقتی بچه تر بودم در مورد Julia رابرتز یه همچین احساسی داشتم. خیلی دوستش داشتم.یه چیز خیلی دوست داشتنی ای تو وجودش هست.امممم.... گمون میکنم این اواخر به پرتمن علاقمند شدم. نه فقط به بازیش، بلکه به خاطر روش پیشرفت کردنش. فکر میکنم واقعا عالی تونسته خودش رو بالا بکشه. از آدمهایی مثل رنی زلوگر هم واقعا خوشم میاد. چون اصلا از اینکه نقش آدمهای زشت رو بازی کنه نمیترسه و واقعا توی نقشش فرو میره و به جای اینکه مرتب روی صحنه از خودش بپرسه " خوشگل به نظر میرسم یا نه"، بازی میکنه. و کار درست هم دقیقا همینه.نیکل کیدمن هم سابقه ی کاری محشری داره و نقشهای فوق العاده متفاوتی رو تجربه کرده و واقعا هم موفق بوده. خوب، میرسیم به موسیقی. این هم سوال خیلی سختیه چون من ادمهای خیلی زیادی رو در این زمینه دوست دارم و خیلی ها روی من تاثیر گذار بودن. مثلا پدرم من رو واقعا به افرادی مثل Eric Clapton و BBKing علاقمند کرد و مادرم هم باعث شد به انواع سمفونی ها علاقمند بشم. خود من بیشتر دوست دارم موسیقی رو با توجه به موقعیتش بسنجم. مثلا واسه ی رقص، Hip-Hop رو خیلی دوست دارم. واسه ی گوش کردن ، Dean و Rice رو خیلی دوست دارم. کلا از انواع موسیقی خوشم میاد. هر وقت بیاین خونه ی ما، موسیقی داره پخش میشه.
DR: امممم...راستش در مورد هنرپیشه ها یه کمی جواب دادن به سوالتون سخته.چون ما خیلی خیلی خوش شانس بودیم و ...راستش من تابحال با هنرپیشه هایی کار کردم که بهترین هنرپیشه ی بریتانیایی نسل خودشون بودن.Gary Oldman ، Ralph Fiennes ، Michael Gambon و راستش خیلیهای دیگه.یه هنرپیشه ی آلمانی هم هست که فکر میکنم واقعا محشره ولی احتمالا هیچ وقت فرصت همبازی شدن باهاشو پیدا نمیکنم، Daniel Bruhl که توی فیلم “The Edukators” یا “Die Fetter Jahre sind vorben” و همینطور در فیلم “Goodbye Lenin” بازی کرد و به نظر من معرکه ست. Alfonso هم فیلم “Y Tu Mama Tambien” رو کارگردانی کرد که Gael Garcia Bernal توش بازی میکرد و واقعا محشر بود.ای بابا... آخه یه هنرپیشه ی انگلیسی زبان هم بگو پسر.[ خنده ی دسته جمعی] راستش الان اصلا...راستشو بخواین خیلی دوست داشتم با Peter Sellers همبازی باشم. هنرپیشه ی قدیمی ای که .... راستش اصلا دوست داشتم جای خودش باشم. چون الان هر کسی که میخواد یه هنرپیشه ی کلاسیک بریتانیایی نام ببره از Lawrence Olivier و Peter Sellers یاد میکنه که واقعا محشر بازی میکرد.میتونست توی فیلمهاش تا چهار یا سه نقش، فکر میکنم سه نقش رو بازی کنه و واقعا عالی بود.
ولی درمورد موسیقی، خوب، جواب دادن به این سوال واسم راحت تره. در حالیکه باید خیلی هم واسم سخت باشه چون یه آدمی هستم که... راستش پریروز یه آلبوم از گروهی خریدم به اسم Weird Scientists... آره، واقعا عالی بود! انقدر چیز عجیب و بی نظیری بود که حال ادمو عوض میکرد. واقعا لحظه ی عجیبی بود. [صدای زمزمه ی حضار] معرکه بود!The Rakes ، Dogs ، Hi-Fi ، دیگه چی...راستش یه البوم دیگه هم هست که ... یه کمی با اینها فرق میکنه.آلبوم Franz Ferdinand که واقعا فوق العاده است.شبیه موسیقی هندیه. البته به موسیقی ارکستری هم علاقه دارم. هر کی اسم گروه Dog Speed Back You Emperor رو شنیده، دستها بالا. خودشه! واقعا خارق العاده ان.محشرن. پدرم هم یه کمی... خوب اون من رو به کسانی مثل David Bowie و T-Rex علاقمند کرد.Electric Warrior واقعا آلبوم غوغایی بود. پدرم من رو به... یعنی وقتی تو SanFrancisco بودیم، آلبوم Greatest Hits Melani رو واسم خرید.شاهکاره! واقعا معرکه است! یه اهنگی داره به نام “Look What They’ve Done To My Fur Ma’” که واقعا بی نظیره!خوب تا اونجا که الان یادم میاد، همین هان.
(Conference Leader CL: خوب فقط یه سوال کوچولوی دیگه میتونین بپرسین.بعدش میریم سراغ تلفن.
Media: میدونم سوال سختیه ولی دوست دارم بدونم چه خاطره ای از این فیلم همیشه همراه شما میمونه.یعنی وقتی روی تخت دراز کشیدین پیش خودتون فکر میکنین "خدا جون!واقعا خاطره ی محشری بود."؟
DR: احتمالا دیدن فیلم.چون دارین حاصل یازده ماه از عمرتونو میبینین که توی این فیلم گذشته. میدونین، فیلمهای هری پاتر خیلی اروم و باحوصله فیلمبرداری میشن. و شما هر روز توی این جریان بودین و قدم به قدم اومدین جلو و هی بیشتر و بیشتر وبیشتر قدم های قبلی رو تصحیح کردین. میدونین، عنوان بندی پایانی فیلم 15 دقیقه تمام طول میکشه. یعنی هزاران نفر روی این فیلم کار کردن که کار تک تکشون فوق العاده مهم بوده.و در نهایت ، این فعالیتها به یه همچین نتیجه ی عظیمی ختم میشه که واقعا جالبه و دیدنش واقعا میچسبه . حتی اگه فیلم چندان خوب هم از کار در نیومده بود (البته من واقعا اعتقاد دارم که کار محشری شده) ولی حتی اگه نشده بود، باز هم این احساس که تونستیم توی این دستاورد نقش داشته باشیم، معرکه بود. واسه ی همین، احتمالا خاطره ی به یاد موندنی این فیلم برای من همینه.
EW: جواب من هم خیلی شبیه اون چیزیه که دنیل گفت.آدم ممکنه فکر کنه پنج سال تموم روی یه کار موندن، آخه من الان دقیقا پنج ساله که توی این فیلمهام.آدم ممکنه فکر کنه بعد پنج سال بازی کردن ، دیگه همه چیز جذابیت خودشو از دست میده و کار خسته کننده ای میشه. حتی ممکنه آدم بخواد از این کار دل بکنه و پله های ترقی رو طی کنه. اما اینطور نیست.راستش یکی دو هفته پیش تریلر فیلم برای اولین بار پخش شد. من همون موقع اومدم توی آشپزخونه و دیدم که داره از تلویزیون اعلام میشه که تا پنج دقیقه ی دیگه قراره تریلر پخش بشه. و من بشدت هیجان زده شدم.چون این حس که یه جزیی از این فیلم بودم، واقعا هیجان زده ام میکرد. تمام اون پنج دقیقه که مجریه داشت حرف میزد، داشتم از شدن انتظار واسه ی دیدن تریلر میمردم. بعدش هم که دیدمش واقعا به هیجان اومده بودم و هی به خودم میگفتم:"وای!" واسه همینم فکر میکنم که ... آره فکر میکنم دیدن خود فیلم و اینکه چطور از آب در اومده بهترین چیزه.البته این انتظار ادمو میکشه. یازده ماه تمام روی فیلم کار کردی و بعدش هم باید پنج ماه دیگه صبر کنی تا فیلم رو ببینی. خیلی دردناکه.
RG: آره.من داشتم سعی میکردم یه خاطره ی بهتر پیدا کنم ولی نشد!
[خنده ی دسته جمعی]
RG: من هم باید بگم دیدن فیلم بهترین چیزه.
DR: واقعا کار پرباری بود.
EW: آره.
RG: آره.دقیقا.آره.
DR: البته الان واسه به یاد آوردن خاطرات فیلم خیلی زوده.فعلا باید سرمونو به مهمونی هایی که تو راهه گرم کنیم.به هر حال تموم شدن فیلم هم خودش یه نفس راحته.
Operator:
Media: سلام Dan! سوال من از تواه.
DR: سلام !
Media: سلام.چطوری؟
DR: خیلی خوبم، مرسی.تو چطوری؟
Media: خوبم! ببینم، دوست داری فیلم چهار چه تاثیری روی تماشاچی ها داشته باشه؟ تاثیری که فیلمهای قبلی نداشتن؟
DR: من فکر میکنم این فیلم... به هر حال هر مجموعه ی دنباله داری یه تم خاصی رو دنبال میکنه و من فکر میکنم تاکید این مجموعه روی مسئله ی از دست دادن معصومیت باشه.اگه فیلم اول رو یادتون بیاد، همه چیز توش خیلی ساده وصمیمی بود.هری توی اون فیلم خیلی خامه و فکر میکنه چون این دنیا یه دنیای جادوییه، پس حتما همه چیزش بهتر از دنیای مشنگهاست. در حالیکه واقعا اینطور نیست. بعدها یه افراط گرایی هایی توی این دنیا پیدا میشه...میدونین، شاید اول به نظر بیاد که فقط لذت و سرگرمی بصورت افراطی توی دنیای جادوگری وجود داره که نسبت به دنیای مشنگی خیلی خوبه، ولی وسوسه هایی هم هست که میتونه آدمهایی مثل ولدمورت رو راحت توی خودش غرق کنه. و من فکر میکنم توی این فیلم هری بیدار میشه و حتی واضح تر از فیلم قبل این واقعیتها رو میبینه. اون بالاخره به این نتیجه میرسه که اگه قرار باشه در طول زندگیش به هدفش برسه، مطمئنا درمسیر رسیدن به اون هدف کاملا تنهاست. و فکر میکنم این اصلی ترین مسئله ی مطرح شده توی این فیلم باشه و امیدوارم مردم به این مسئله در مورد من پی ببرن که من یه خرابکار انتقامجو نیستم!
[خنده]
Operator:
Media: بله.سلام.به همه تون تبریک میگم!این فیلم واقعا فیلم محشریه و دلم میخواد هر سه تون جواب این سوال رو بدین. مطمئنم بعد این همه سال دیگه خیلی با شخصیتهاتون انس گرفتین.الان رولینگ داره کتاب 7 رو مینویسه. چه چیزی هست که واقعا دوست دارین قبل از اتمام این مجموعه توی کتابها گنجونده بشه یا نشه؟
DR: اگه برگزاری مسابقات کوییدیچ زیاد حیاتی نیست، ممنون میشم اگه...
EW] میخندد
DR: آخه این اواخر یه جایی خوندم که توی مصاحبه اش گفته بود نوشتن صحنه های کوییدیچ خیلی سخته. میخواستم بگم فیلم کردنشون هم خیلی سخته!
[خنده ی دسته جمعی]
DR: واسه هردومون سخته.هیچ کس هیچ سودی نمی بره!
[خنده ی دسته جمعی]
DR: فکر میکنم این چیزی باشه که دلم میخواد.البته گویا صحنه های کوییدیچ خیلی برای تماشاچی ها جالبه.باید این جنیه اش رو هم در نظر گرفت.
Media: اما و روپرت چطور؟
EW: میخوام یه حرفی بزنم که روپرت رو حسابی معذب میکنه. محض رضای خدا! آخه این هرمیون و رون کی میخوان به هم برسن؟ دیگه خیلی داره طول میشکه! دارن اشتباه میکنن.البته بهشون حق میدم. بالاخره باید یه طوری براش آماده شن. اگه این اتفاق تا آخر مجموعه نیافته، حسابی تو ذوقم میخوره. وای خدا! هنوز ماجرای این دو نفر ادامه داره.امیدوارم آخر کتاب با هم باشن! [خنده]
Media: جواب عالی ای بود!
RG:ولی جواب من خیلی فرق میکنه.
[خنده ی دسته جمعی]
RG: من واقعا میمیرم واسه صحنه های کوییدیچ. ولی گویا همه چی خراب شد.
[خنده ی دسته جمعی]
Operator:
Media: سلام!چطورین بچه ها؟ شما گفتین توی این فیلم مایک واقعا مثل ادم بزرگها باهاتون رفتار میکرد.در حالیکه توی فیلمهای قبلی این طور نبود. این مسئله کجا خودشو نشون میداد؟ یعنی چه مواقعی بود که پیش خودتون فکر میکردین "وای!چقدر ما رو جدی میگیره!داره مثل ادم بزرگها باهامون رفتار میکنه."؟
DR: تو نمیخوای چیزی بگی؟ من هنوز باید فکر کنم...
EW: فکر میکنم بیشتر در این مورد که... میدونین، آلفونسو خیلی به ما اعتماد داشت که اتفاقا خیلی هم خوب بود.اون همیشه دوست داشت نظر ما رو بدونه و بدونه ما دلمون میخواد فیلم چطوری باشه .مایک همه چیز رو یه سطح بالاتر برد. منظورم اینه که گاهی وقتها، وقتی قرار بود یه کار خیلی پیچیده ای انجام بدم، بهش میگفتم:"اصلا نمیفهمم چیکار باید بکنم!توروخدا بهم بگو دقیقا چی ازم میخوای!بهم بگو دلت میخواد این صحنه چطوری باشه چون من دارم دیوونه میشم!" و اون همیشه میگفت:"من نمیتونم بهت بگم چجوری بازیش کنی.من بهت نمیگم." و من هم میگفتم:"خیلی خوب، باشه!" و اون میگفت:"یه کمی در موردش فکرکن." منظورم اینه که این واقعا عالی بود که مایکدر حالیکه راهنمایی های لازم رو میکرد، کاری میکرد که ما برای خودمون، برای نقشمون و برای بازیمون احساس مسئولیت میکردیم. اون واقعا خیلی به ما اعتماد میکرد و به نظر من کارش عالی بود.
DR: فکر میکنم چیزی که در مورد کارگردانی مایک خیلی توجه من رو به خودش جلب میکرد این بود که...منظورم اینه که ما هنوز انقدرها باتجربه نشدیم که خودمون صحنه ها رو تحلیل کنیم و در مورد طرز بازی کردنشون تصمیم بگیریم. حقیقت اینه که تمام فیلمنامه های فیلمهای هری پاتر و البته همه ی فیلمها، قبل از رسیدن به دست بازیگرها، طی یه روند خیلی سخت، بارها و بارها بازنویسی میشه و با تمام جزییات در اختیار بازیگرها قرار میگیره و ما هم باید قبل از فیلمبرداری بصورت تمام و کمال خودمون رو برای نقش آماده کنیم.چون این کار به پیشرفت فیلم خیلی کمک میکنه.مایک در مورد این جزییات، به طرز شگفت آوری عالی عمل میکرد.یادمه بار اول که برای تمرین یه صحنه رفته بودم پیش مایک ، من بودم و مایک لویس که نقش نیول رو بازی میکنه و خیلی هم عالیه.خیلی خوب بازی میکنه.ما داشتیم یه صحنه رو اونجا تمرین میکردیم. طول این صحنه روی صفحه ی فیلمنامه در حدود یه اینچ و نیم بود.و ما حدود یه ساعت و ربع تمام داشتیم این صحنه رو با حالتهای مختلف تمرین میکردیم و... و هر دو مون به این نتیجه رسیدیم که:"مایک ، اگه تمرین یه صحنه ی یه اینچ و نیمی اینقدر طول میکشه، اونوقت چقدر باید برای صحنه های دوازده صفحه ای ولدمورت وقت بگذاریم؟" راستش همه مون اول یه کمی نگران این مسئله بودیم که قراره چطوری پیش بریم، ولی کم کم همه چیز خیلی هیجان انگیز شد. مایک میدونست که ما دیگه انقدر بزرگ شدیم که جزییات اجرای صحنه دستگیرمون بشه.و من فکر میکنم بزرگترین تغییری که در این فیلم داشتیم، همین بود.
RG: آره.من هم همین رو میگم.خوب، در واقع من الان مدرسه ام تموم شده و فکر میکنم یه جورایی دیگه بزرگ شدم.آره.مایک در این زمینه خیلی عالی بود. اون خیلی به توانایی های ما اعتماد میکرد.آره. من هم موافقم.

Media: سوال نهایی دست منه. سوال من دو قسمتیه.اول اینکه بعد از بازی توی چهار تا فیلم از این مجموعه، آیا احساس میکنین یه جورایی با شخصیتهاتون ارتباط برقرار کردین و مثلا مثل دوقلوها شدین؟ در ضمن آیا هنوز هم همون ذوق و شوق رو برای بازی توی باقی فیلمها دارین؟ لطفا همه تون جواب بدین.
DR: اما میخوای اول از همه جواب بدی؟
EW: من بدجوری با شخصیت هرمیون اخت شدم چون الان چهار ساله که دارم این نقش رو بازی میکنم. هر کدومتون که قبلا با من مصاحبه کرده باشین، میدونین که قسمت اعظمی از وجود من به هرمیون پیوند خورده.مثلا تجربه های مشترک زیادی داشتیم که Mike هم توشون سهیم بود.اون یه کاری کرد که من موقع بازی احساس کنم دارم همون تجربه ها رو نشخوار میکنم.عجب حرفی زدم!
[خنده ی دسته جمعی]
EW: نه، منظورم اینه که، از اون تجربه ها در مسایلی که هرمیون باهاشون طرف میشه استفاده میکردم. و مطمئنم که اگه یه نفر دیگه این نقش رو بازی میکرد، دق میکردم. اصلا نمیتونستم با این مسئله کنار بیام.حتما میرفتم دنبالش و...بگذریم...
[خنده ی دسته جمعی]
EW: آره.واسه همین هم هیچ دختری نمیتونه جای اون رو برای من بگیره.
DR: یه تهدید بزرگ واسه ی همه ی کسایی که ممکنه بعدها نقش هرمیون رو بازی کنن.
EW: آره. مراقب خودتون باشین!
DR: در واقع حرفی که تو زدی همون تصویری رو که تو ذهنمون داریم زنده میکنه...تو کاملا درست میگی.Mike خیلی به ما کمک کرد که تجربیات شخصی مون رو توی رفتار شخصیتهامون دخالت بدیم.راستش، هیچ راه گریزی از وابستگی به شخصیتهامون وجود نداره...من واقعا نمیتونم فکر کنم هیچ ارتباطی با هری ندارم.منظورم اینه که خوب آره یه جورایی مثل دوقلوها.وای!یکی از نوارها تموم شده.فقط خواستم گفته باشم.ولی نمیدونم آیا این ارتباط اینقدر زیاد هست که...منظورم اینه که نمیدونم بازی کردن در نقش هری آیا باعث شده من خیلی تغییر کنم یا نه و پنج سال زندگی کردن نزدیک این شخصیت آیا باعث شده شباهتهایی باهاش پیدا کنم یا نه. منظورم اینه که فکر نکنم اینطوری باشه-نمیخوام مسئله رو خیلی بغرنج نشون بدم ولی خیلی جالبه.چون از یه طرف خیلی سخته که شخصیت خودت رو از شخصیت اون جدا کنی و از طرف دیگه، شب که میری خونه، اصلا به نظر نمیرسه که این شخصیت رو هم با خودت آورده باشی. درکل گمون کنم که خیلی سخت باشه که آدم بخواد نقش هری پاتر رو بصورت همزادپندارانه بازی کنه.چون اونطوری دیگه مجبور میشی همیشه با یه منبع شیطانی ...روپرت شکستیش...ببخشین، این قسمت، جزو جوابم نبود.
[خنده ی دسته جمعی]
DR: فکر میکنم جواب نه چندان واضحی بود ولی راستش چیز دیگه ای نمیتونم بگم.آخ!راستی قسمت دوم سوال!ببخشین.فکرکنم راجع به این بود که آیا ما هنوز هم از بازی توی این مجموعه لذت میبریم یا نه.فکر کنم خیلی احمقیم اگه لذت نبریم.تا وقتی فیلمنامه های خوب و چالشهای به این خوبی و کارگردانهای عالی داریم... البته من از طرف خودم حرف میزنم.از طرف کس دیگه ای حرف نمیزنم.نمیخوام حرف تو دهن بچه ها بذارم.اما فکر میکنم تا وقتی که به اندازه ی کافی وقت دارم که کنار بازی توی فیلم، به کارهای دیگه ام هم برسم، ... به یه دلیل خاصی، الان روی صحبتم ففط با سوال کننده های تلفنیه.
[خنده ی دسته جمعی]
DR: تا وقتی که میتونم کنار بازی کردن تو فیلم، به کارهای دیگه ام هم برسم، بازیم رو ادامه میدم... و در ضمن، هر وقت هم که کتابها رو میخونم، سعی میکنم در نهایت بیطرفی بخونمشون. اما مسئله اینجاست که وقتی کتاب شش رو خوندم، یه جاهایی واقعا به خودم میگفتم:"وای خداجون!واقعا دوست دارم این کتاب رو بازی کنم." واقعا قشنگ بود.
Media: شما زودتر از بقیه کتابها به دستتون میرسه؟
DR: نه،نه، نمیرسه.
EW: نه،نه.
DR: گاهی به دوستهام میگم که از ادامه ی داستان خبر دارم و واسشون داستان سر هم میکنم.ولی واقعا اینطور نیست.
RG: خوب، من از همون اولش احساس میکردم که خیلی با رون ارتباط دارم.مثلا هر دوی ما مو قرمزیم و هر دو خونواده های بزرگی داریم.من مدت زیادیه که دارم نقشش رو بازی میکنم و خوب میشناسمش.واسه همین هم خیلی بهش نزدیک شدم.
EW: وقتی این سوالها پرسیده میشه، جواب دادن بهشون سخته چون وظیفه ی بزرگی روی دوش آدمه و آدم مدت زیادی از عمرشو صرفش میکنه.یه فیلم یازده ماهه، فیلم خیلی عظیمیه و تازه اینطوری نیست که هر روز مقدار کمی فیلمبرداری بشه.هر روز بصورت تمام وقت روی فیلم کار میشه.ما ساعتهای طولانی ای کار میکنیم و به همین دلیل هم هست که من میگم اگه حتی یه لحظه احساس میکردم که 100% از عهده اش برنمیام، انجامش نمیدادم.من فعلا تمام حواسم جمع این فیلمه.خیلی دیوونشم.واقعا به چیز دیگه ای فکر نمیکنم.فکر میکنم آدم باید پله به پله جلو بره و تصمیم بگیره. چون در غیر اینصورت ، فشار زیادی به آدم میاد.
DR: من فقط میخوام بگم...اصلا قصد ندارم که اظهار ناراحتی...ما فقط در صورتی میتونیم برای ساعتهای طولانی کار نکنیم که تحت پیگرد قانونی باشیم.
[خنده ی دسته جمعی]
DR: وقتی هم که کار نمیکنیم...فکر کنم اغلب بازیگرها همین وضعیت رو داشته باشن.
EW: درسته.
DR: اغلب بازیگرها ساعاتی رو که کار نمیکنن، توی اتاق گریم میگذرونن.ما هم همینطور.[صدای پچ پچ ] و فکر میکنم اینطوری بی حساب میشیم چون وقتی ما سر فیلمبرداری نیستیم، بقیه دارن کار میکنن.
Media: خوب، دوباره بخاطر فیلم عالیتون بهتون تبریک میگم.
DR: واقعا ممنون ارل.
EW: ممنون.
CL: خوب، دیگه باید بریم بیرون.واقعا ممنونیم.
[صدای تشویق حضار]

*****************
پیشنهادات نظرات و خواسته های خد را به آدرس زیر بفرستید
************************

0 Comments:

Post a Comment

<< Home